تـمــام ِ صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن !!
هـرچــه مـن صـبــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـری ِ تـمــام
هـول میزنــد
بـــرای ضـربــه بـعــد .... !
کـمـی خـسـتــگـی در کــن ، لـعـنـتـــی ...
خـیــالـت راحـت !!....
خـسـتـگــی ِ مــن
بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شـود ...
عــشــق مــثــه کـِـــشــی مــی مــونـــه
کـــه دو نــفـــر دارن مــیــکــشــن
اگـــه یـــکـــی ولـــش کـــنــه
دردش فــقــط واســـه کـــســیـــه کـــه
هــنــوز اونــو نــگــه داشــتــه
به کسی بگويم...
پس پنهانش ميكنم
زير چهره ي خندانم...
زیر لبخند های تفننی ام....
تا همه فكر كنند
نه دردي دارم و
نه قلبي...
چرا نمیگند دست رو فکرم نــــذار ؟!
چرا نمیفهمــــند که همین فکـــــر ِ
که دل رو آزار میــــده ؟!
בلـــَم گرفتــﮧ...
از همــﮧ ی بــی تفآوتــی هآ...
از همــﮧ فــَرآموشی هآ...
از هَمﮧ بــی اعتمــآدی هآ...
کــآش معلــمی بود و انشـ ـ ـــآیی مــی خوآســت...
"روزگــآر خوב رآ چگونــه مــی گــُذرآنید؟؟؟
دردناک است
اینقدر به آدمای روی زمین بی اعتماد شدم که میترسیدم وقتی از خوشحالی به هوا میپرم زمین رو از زیر پام بکشن
کلــ آب اقیــ ـانـــوس هم نمیتـــوانـد یک قایــ ـق را غرقــ کنــد مگــر انکـهـ خود قایقــ ســـ ـوراخ باشـد؛
آری،از ماستــــ کهـ بر ماستـــ ...
لـحـظـه ی قـشنگـیـه :
وقـتـی کــه اعـصـابــت خــورده
ولـی عــشقـت مـیـاد دسـتـت رو آروم مـی گـیره
و فـــشـارش مـی ده و تـو ایـنقـدر آروم مـی شـی
کـه اگـه صـد سـال بـقـیه مـی نـشـستنــــد
و بـاهـات حـــرف می زدن آرامش نمی گرفتی
شجاعت میخواهد وفادار احساسی باشی
ک میدانی شکست میدهد روزی
نفس های دلت را ...
++ فراموش کـردن تـــو هنر میخواهد
و مـــن
بی هنرترین انسان عالمم . . .
++ زير سر تو است گريه هايم
بيدار شو
ميخواهم بروم...
تعداد صفحات : 13